×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

حرف دل

دو کلمه حرف حساب

× چینی نازک تنهایی منو بی خیال تو فقط بیا
×

آدرس وبلاگ من

rezasoltan.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/rezasoltan

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ????? ????? ??? ????

این داستان واقعی است

در یکی از محلات متوسط شهرنیویورک در فصل تابستان جوانک سیه چرده واکسی در روی نیمکتی در کنار خیابان زیر سایه یک درخت نشسته بو د ، او از گرسنگی و گرما کلافه بود ، ساعت نزدیک 2 بعد از ظهر بود ولی او از صبح هنوز حتی یک مشتری هم نگرفته بود ، با خود می اندیشید : خدا اگر بتونم این تابستون خوب پس انداز کنم ان وقت میتونم با... کار نیمه وقت سال اخر کالج رو با معدل خوب قبول بشم و بورسیه رایگان دانشگاه رو بگیرم ............ ناگهان صدای زن میانسالی که در میان درگاهی خانه اش ایستاده بود او را بخود اورد .... آقای جوان ممکنه بیاید و این چند جفت کفش را واکس بزنید .......... جوان بسوی خانه زن حرکت کرد .... سلام لطفا" کفش ها را بدهید ، زن نگاه دقیقی به او کرد و چند جفت کفش زنانه و مردانه را بدست جوانک داد و به داخل منزل رفت ..... جوان واکسی با دقت و مهارت مشغول کار شد .... چند دقیقه بعد زن بازگشت وبا خود یک سینی که در ان غذا بود اورد .... اقا از چهره ات معلومه که گرسنه ای بیا اول غذا بخور بعد کارتو تمام کن ......... جوان بهت زده به زن نگاه کرد ( او تاکنون چنین رفتار دوستانه ای از یک سفید پوست ندیده بود ) .... متشکرم خانم .... . بعد مشغول خوردن غذا شد و کارش را هم بسرعت تمام کرد ..... خانم کارم تمام شد ..... زن از او تشکر کرد و گفت : اقا ما هر روز اینجا به واکس زدن نیاز داریم ویک اسکناس 5 دلاری به واکسی داد ..... چشمان واکسی از تعجب گرد شده بود و از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید ..... او به مدت یکسال هر روز عصر یک جفت کفش را برای ان زن واکس می زد و یک دلار میگرفت و در این خلال داستان زندگی خود را برای زن تعریف کرد ان زن به او همیشه میگفت اطمینان دارم موفق میشوی .
او چند هفته ای در گیر امتحانات بود و بخانه ان زن نرفت وقتی که نتیجه امتحانات اخر سال را گرفت با معدل عالی قبول شده بود حالا می خواست به انجا برود و از او تشکر کند چون میبایست به دانشکده ای در شهر اوکلاهاما برود .... به خانه ان زن رسید ولی هر چه در زد کسی در را باز نکرد ..... پیرزن همسایه که شاهد این ماجرا بود گفت : خانم میلر از اینجا رفته چکار داری ؟ ... جوان ماجرا را برای پیرزن تعریف کرد و گفت : می خواستم خدا حافظی و تشکر کنم . پیرزن گفت : اره زن مهربونی بود اون دو سال پیش شوهرشو از دست داد و بچه ای هم نداشت حالا که باز نشست شده از اینجا رفته به شهر خودش . پسرک تازه فهمید که ان زن چه محبتی به او میکرده یادش امد که کفش های مردانه همیشه تمیز بودند . از پیرزن پرسید اسم ایشان چه بود پیرزن گفت : روزیتا میلر کارمند بانک بود .
حدود 10 سال بعد در بیمارستانی واقع در میامی پیر زنی جهت یک عمل جراحی مهم قلب بستری شد و دکتر مکلین باید او را عمل میکرد او بهترین جراح قلب در امریکا بود .... عمل با موفقیت انجام شد ... دو روز بعد پیرزن بهوش امد دکتر مکلین بیمار را معاینه کرد و گفت خطر رفع شده و شما چند روز دیگر مرخص میشوید ، و بر گشت که برود ... پیرزن گفت ممنون اقای دکتر ولی این مخارج سنگین را من چگونه میتوانم پرداخت کنم ... دکتر در کنار تخت پیرزن زانو زد دست او را گرفت و گفت خانم میلرشما قبلا" پرداخت کردید من همان جوان واکسی هستم .... اشک بر روی گونه های پیرزن جاری شد
شنبه 14 اسفند 1389 - 9:25:33 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


حسین پناهی چه زیبا گفته روحش شاد


زود قضاوت نکنید


poem


osho


داستانی زيبا از مولانا اندر احوالات بعضی اطرافيان ما


تفكر


جلسۀ توجيهي فرشتگان با ایرانیها، قبل از ورود به بهشت


متن وصیت نامه داریوش كبیر


osho


صداقت


نمایش سایر مطالب قبلی

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

779552 بازدید

271 بازدید امروز

240 بازدید دیروز

1860 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements