×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

حرف دل

دو کلمه حرف حساب

× چینی نازک تنهایی منو بی خیال تو فقط بیا
×

آدرس وبلاگ من

rezasoltan.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/rezasoltan

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ????? ????? ??? ????

درك بي ثباتي

ما در عصري كه پر از حوادث گوناگون است به سر مي بريم. بسياري از چيزهايي كه به زندگي ما شكل و سامان مي‌بخشيدند در حال نابود شدن هستند. نهادهايي كه به وجود آنها نياز داشتيم .به اعتقاد من، براي اينكه احساس اطمينان، هدفمندي و زندگي معني‌داري داشته باشيم بايد تا حد امكان آينده را درك كنيم .در تمام چيزهايي كه به ظاهر بي‌معني و ناشناخته‌اند، معناها و دلايلي نهفته است .هر چند تصوير فراسوي ما ممكن است پر هرج و مرج باشد.
با اين حال هرج و مرج واژه نامناسبي برايي توصيف اوضاي جهان است. در علوم، هرج و مرج به معناي بي‌نظمي كامل نيست. هرج و مرج در واقع بر اين تاكيد دارد كه الگوهاي منطقي براي هر چيزي و دلايلي براي وقوع پديده‌ها وجود دارد ، اما جاهاي خالي يا حلقه هاي گمشده اي در اين استدلال وجود دارد كه به شما اجازه مي دهد در نتايج به دست آمده تاثير گذار باشيد .اين همان چيزي است كه براي من در ميان اين همه نامعلومي و حتي آشوب خيلي جالب است، زيرا معلوم ميشود كه آينده به طور كامل از قبلا پيش بيني نشده است � حتي در علوم � و اين يعني اين كه كمترين تلاش ما براي فهميدن و تغيير دادن ،تغيير مختصري در جهان ايجاد ميكند و اين اساس رشد و پيشرفت در جامعه بشري است .
از يك منظر ، من به آينده با اين همه عناصر نا معلوم و پر خاطره بد بين هستم .در عين حال احساس قلبي خوبي دارم ، چرا كه اين عصر را پر از فرصتهاي بزرگ براي افرادي ميدانم كه هرگز فكر نمي كردند مي توانند در جهان تاثير گذار باشند .

 
تناقص ها
اگر بخواهيم به نا معلومي محيط خودمان معنا ببخشيم قبل از هر چيز نياز به سازماندهي افكارمان داريم تا بتوانيم رويدادهاي جهان را درك كنيم و كارهاي درستي انجام دهيم .فلسفه من اين است كه بايد قبول كنيم هيچ سوالي درزندگي ساده نيست .و پاسخ صحيحي ندارد،بلكه زندگي پر از تناقض و عجايب است .اما اگر بتوانبم ياد بگيريم كه اين سوالها و مفاهيم ضد و نقيض را درك و قبول كنيم ، به اعتقاد من بالاخره خواهيم توانست راههاي مناسبي را براي رودررويي با منابع و حل مشكلات پيدا كنيم .تناقصها ،جزء جدا نشدني زندگي بشري است ، بنابراين بايد با آن زندگي كرد و ادارهاش نمود .اين موضوع بويزه در شرايط پر طلاطم ، بسيار ضروري است . در جهان پيچيده امروز به هرجا بنگريم به نظر مي رسد كه پيشرفت اقتصادي با ضد و نقيض هاي بي شماري همراه است و اين موضوع درك وقايع و تحولات را سخت ترميكند .چيزي كه ضدو نقيض ها به من مي گويند اين است كه دو فكر مخالف يا متناقض مي توانند همزمان صحيح يا قابل توجيح باشند .براي مثال ، ما ميتوانيم عاشق فردي باشيم ، اما بعضي اوقات از او متنفر باشيم .شما مي توانيد هم زمان خواستار ثبات و تغيير باشيد .بنابر اين ،‌ما بايد ياد بگيريم كه بين چيزهاي متناقض توازن بر قرار كنيم .در اينجا من مثال الا كلنگ را مناسب ميبينم .اين بايد درك شود كه براي حركت الاكلنگ ،هر دو سوي آن بايد بالا و پائين برود .بازي الاكلنگ بصستگي به درك شما از اهميت اين اصل دارد .زندگي مثل بازي الاكلنگ است ، زيرا حركت و هيجان و توازن بين تناقضها به وجود مي آيد .
من معتقدم كليد كليد پيشرفت ، حتي بقا در زندگي و كار ،‌در اين است كه بدانيم تناقصها مي توانند با يكديگر همزيستي داشته باشند و ياد بگيريم كه با تناقضها زندگي كنيم .به عنوان مثال ،‌من بر اين باورم كه سازمانها بايد هم زمان متمركز و غير متمركز باشند ،‌بايد جهاني و محله اي عمل كنند ،متمايز و مركب باشند و نرم و سخت باشند .كاركنان در سازمانها بايد هم خودمختاذي داشته باشند و هم مثل يك تيم با هم كار كنند .نكته مهم اين است كه نبايد اجازه دهيم افراد در تناقص ها سر در گم شوند .بايد تدابيري بيانديشيم كه با آنها زندگي و كار كنيم و مفاهيم متناقض را با هم آشتي دهيم ، نه اينكه از بين آنها يكي را انتخاب كنيم .در عين حال ،‌من فكر نمي كنم كه اكثر افراد به سادگي قادر به اداره ضد و نقيض ها باشند .به همين جهت بايد تلاش كنيم كه زندگي را ساده تر كنيم تا قابل درك شود .اولين كاري كه مي بايستي انجام دهيم تفهيم اين موضوع به افراد است كه ضد و نقيض ها وجود دارند و را ه حل ساده يا راه ميان بر ي هم براي رسيدن به افتخار و خوشبختي در زندگي وجود ندارد . در عين حال ما ميبايستي ساختارهايي براي درك و اداره ضد و نقيص ها ايجاد كنيم .
 

اصل حلقه وارونه
در اين جا من از تشابه اصل "حلقه وارونه" براي توصيف زندگي در قرن بيست­ويكم استفاده مي­كنم. زندگي مثل حلقه وارونه­اي است كه سوراخش در خارج و قسمت فلزي آن در وسط قرار مي­گيرد. از اين ديدگاه، قسمت وسط ثابت است، در حالي كه فضاي پيراموني انعطاف­پذير بوده و اين همان جايي است كه ما      مي­توانيم اثرگذار باشيم. قسمت سخت وسطي شامل نيازها و فعاليت­هاي ضروري زندگي است. در پيرامون اين قسمت اصلي، فضاي خالي است كه توسط افراد به تناسب موقعيت و شرايط پر مي­شود.
امروز، سازمان­هاي جديدي را مشاهده مي­كنيم كه مالك تمام حلقه (سازمان) نيستند. آن­ها در اصل   شبكه­هايي هستند كه تعداد اندكي نيروي انساني اصلي دارند كه قابليت­هاي مورد نياز سازمان را فراهم   مي­آورند. اين نيروي اصلي يا هسته­اي وظيفه سازماندهي، هماهنگي و همكاري با مجموعه­اي از شركا و همكاران از جمله توزيع­كنندگان، نيروي كار نيمه وقت، متخصصان مستقل و مشتريان را به عهده دارند. اين افراد و گروه­ها، انعطاف­پذيري لازم را براي بقا در جهان پر هرج­ومرج فراهم مي­آورند.
موضوع استراتژيك براي سازمان­هاي قرن بيست­ويكم اين است كه چگونه فعاليت­هايشان را متوازن كنند و اين كه در هسته و در فضاي اطراف آن، چه چيزي قرار گيرد. براي مثال، يك سازمان بايد به اندازه­اي كوچك باشد كه انساني و انعطاف­پذير باشد. در عين حال در برخي جاها بايد بزرگ باشد تا حضوري موثر پيدا كند. به همين جهت، به هر جا كه مي­نگريم، سازمان­ها همزمان در حال تمركز و تمركززدايي هستند.
اين ايده به خودي خود اصل جديدي نيست. ما از زمان ارسطو با اصل فدراليسم در سياست آشنا بوده­ايم. در سيستم فدراليسم هميشه يك هسته قوي در مركز وجود دارد، و در عين حال فضاي قابل ملاحظه­اي براي تصميم­گيري محلي فراهم مي­آيد. اين سيستم در برخي جهات متمركز و در جهات ديگر غير متمركز است؛ همزمان، هم كوچك است و هم بزرگ. در برخي زمينه­ها كنترل مي­كند و در برخي زمينه­هاي ديگر اختيارات را واگذار مي­نمايد. بنابراين، اصل حلقه وارونه در سياست هم به كار مي­رود، با اين تفاوت كه فدراليسم متشكل از حلقه­هاي متعددي در اندازه و شكل­هاي مختلف در يك ساختار چند قطبي است. سازمان­ها، فدراليسم را از طريق ايجاد گروه­هاي كاري به وجود مي­آورند. افراد در گروه، مسئول كارهاي مشخّصي­اند، اما فضاهايي براي تصميم­گيري و فكر كردن و اين كه چگونه كارها را به بهترين نحو انجام دهند وجود دارد. پس يك هسته مركزي در سازمان، مسئوليت­ها را به نقاط تصميم­گيري منتقل و پخش مي­كند. اين هسته مركزي مركز ثقل تعداد زيادي حلقه (گروه­هاي كاري) است كه فعّاليت­ها را پيوند داده و هماهنگ مي­كند.

نوانديشي در مشاغل
اصل حلقه وارونه در مورد افراد هم صدق مي­كند. اگر مي­خواهيد از خدمات افراد باهوش و پرتلاش بهره ببريد بايد به آن­ها قدرت و مسئوليت بدهيد. در غير اين صورت، بايد منتظر روزي باشيد كه اين افراد شما را به قصد كار در شركت­هاي ديگر ترك كنند، چرا كه هيچ فردي با قابليت­هاي فني يا مديريتي مورد تقاضا در بازار نمي­خواهد همانند يك ربات باشد. هر كدام از آن­ها نياز به حلقه فردي خود دارد. در گذشته، مشاغل تمام هسته يك سازمان بودند بدون اين كه فضاي خالي وجود داشته باشد؛ شرح وظايف شغلي طويلي وجود داشت، بدون اين كه در آن فضايي براي بيان ايده­ها و احساسات اختصاص داده شده باشد؛ يعني فضايي كه بتوانيد تاثيرگذار باشيد. شما هيچ قدرت و فرصتي نداشتيد كه حلقه فردي يا گروه كاري خود را شكل دهيد. امروزه برعكس، برخي سازمان­ها به اندازه­اي اختيار به ديگران داده­اند كه ديگر هسته­اي در حلقه باقي نگذاشته­اند و تمام سازمان تبديل به فضاي خالي شده است. البته اين هم مي­تواند ترس­آور باشد، چرا كه هيچ ساختار و ثباتي وجود ندارد. يكي از چالش­هاي بزرگ فراروي سازمان­ها اين است كه فضايي براي نوآوري و مسئوليت­پذيري پديد آورند، اما در عين حال بتوانند موفقيت را نيز تعريف كنند. دليل اين كه برخي افراد خيلي كار مي­كنند و به نظر من بيش از اندازه هم كار مي كنند اين است كه هيچ محدوده­اي در حلقه­شان وجود ندارد. مديرانشان دائماً مي­گويند كه آن­ها بايد بيشتر كار كنند، بايد قراردادهاي بيشتري منعقد كنند، فروش بيشتري داشته باشند و سود بيشتري را عايد شركت كنند. اين مديران هرگز نمي­توانند بگويند: "سال خوبي داشتيم"، چرا كه هميشه فكر مي­كنند كه مي­توانستند بهتر باشند. اين ناعادلانه است. سنگيني فشارهاي حاصل از رويارويي با چيزهاي ضد و نقيض بر دوش كاركنان است و تعداد كمي از آنان تاب تحمل اين همه فشار را دارند. نتيجه اين مي­شود كه فشار، باعث خستگي افراد شده و به ترك شركت وادارشان مي­كند. پس براي اين كه شاهد بهترين عملكرد در افراد باشيم بايد از ميزان هرج­ومرج بكاهيم. شركت­ها بايد حلقه­هاي كاركنان را به صورت صحيح و منطقي طراحي كنند.

سبد زندگي
مردم در قرن بيست­ويكم بيش از پيش به تعيين اولويت و طبقه­بندي زندگي شخصي و كارشان رو مي­آورند، بدين معني كه گويي زندگي همانند سبد سهام يك سهامدار متشكل از سهام در شركت­هاي گوناگون به فعاليت­هاي متفاوتي اختصاص مي­يابد. بخشي از اين سبد شامل فعاليت­هاي اساسي كه نيازهاي اصلي زندگي را فراهم مي­كند و بقيه آن، چيزهاي ديگري است كه ما آن­ها را نيازها، علايق شخصي و مسئوليت نسبت به ديگران يا تفريحات شخصي مي­ناميم. به عبارت ديگر، مسير شغلي مفهوم سنتي خود را از دست داده است، به طوري كه فقط بخشي از زندگي صرف كسب درآمد مي­شود و بقيّه صرف تحصيل، فعّاليت­هاي اجتماعي و غيره مي­گردد. اين فعاليت­ها نوعي كار هستند، با اين تفاوت كه بيشتر آن­ها مزدي در پي ندارند. مجموعه اين فعاليت­ها سبد زندگي را تشكيل مي­دهد و شما را به عنوان فرد تعريف مي­كند.
مفهوم سبد زندگي كمك مي­كند كه ضد ­و­ نقيض­ها را در زندگي اداره كرده و درك كنيم كه برخي چيزها ثابت­اند، در حالي كه فضاي خالي در اطراف چيزهاي ثابت وجود دارد كه مي­توانيم وارد آن­ها بشويم و وقتي نقشي در فضاهاي خالي هسته ثابت زندگي به عهده بگيريم خلاق مي­شويم و آن موقعي است كه ما بخشي از هرج­ومرج جهان مي­شويم كه قابليت ابداع چيزهاي جديد را دارد. اين همان بخش هيجان­آور زندگي در قرن بيست­ويكم است.

فراسوي ثبات
امروزه هيچ چيزي مشخص و معلوم نيست. در قديم، وقتي كه سازمان­ها جوان­تر بودند، اين احساس وجود داشت كه بالآخره يك قانون كلي براي اداره سازمان­ها پيدا خواهيم كرد. سازمان­ها قادر به پيش­بيني و حتي اداره آينده خواهند شد و اين، موفقيت آن­ها را تضمين خواهد كرد. در آن دوران، سازمان­ها را در چارچوب برنامه­هاي قابل پيش­بيني و كنترل طراحي كرديم، اما واژه­هاي متداول در گذشته ديگر در جهاتي كه ثابت و قابل پيش­بيني نيست، مفيد نمي­باشد.

تنها كاري كه مي­توانيم بكنيم اين است كه با جريان تحولات حركت نماييم و تلاش كنيم كه تا حد امكان در سازمان­ها تاثيرگذار باشيم.


طبق اصل بي­ثباتي هيزنبرگ، پيش­بيني­ها بايد بر اساس كليت­ها باشند؛ يعني همه عوامل و چيزها را روي هم بگذاريد و به عنوان مثال بتوانيد حدس بزنيد كه بازار چه روند مشخصي را دنبال مي­كند. در صورتي كه وقتي فقط به يك چيز كوچك در يك مجموعه دقت مي­كنيد تنها چيز قابل اندازه­گيري، سرعت و جهت آن است. در واقع دقيقاً نمي­توانيد بگوييد كه آن كجاست و هدفش چيست. بنابراين ممكن است يك شناخت عمومي در مورد روندها در جهان كسب و كار به دست آوريد، اما قادر نخواهيد بود وضعيت خود را در پايان سال آينده پيش­بيني كنيد.
عليرغم بي­ثباتي جهان در قرن بيست­ويكم، همچنان بايد فعال و عملگرا باشيد. بعضي اوقات تصميماتي براي ده سال آينده مي­گيريد، اما بايد آماده باشيد كه آن­ها را تغيير دهيد و يا به طور كلي رها كنيد. بنابراين، جهان فردا با جهان امروز و ديروز تفاوت­هاي بسياري خواهد داشت. پس بايد ياد بگيريم كه با هرج­ومرج و نامعلومي زندگي كنيم، و سعي نكنيم كه به دنبال نقطه ثبات، در جايي كه بي­ثباتي حاكم است، بگرديم. همان­طور كه من در كتابم پالتوي خالي گفته­ام، بايد با ورود به جهان بي­ثبات و همزيستي با هرج­ومرج، براي خود امنيت ايجاد كنيد.
در اينجا منظور امنيت شغلي نيست. شكل جديد امنيت، ماهيت روان­شناختي و شخصي دارد. به عنوان مثال، اگر سازمان يا وظايف با روحيات و وضعيت شما تناسب نداشت، اين حق را خواهيد داشت كه كار ديگري را انتخاب كنيد و بدين­ وسيله امنيت خود را تامين نماييد. از طرف ديگر، ما خلق نشده­ايم كه فقط كار كنيم، بلكه نياز به يك نوع احساس امنيت در روابطمان با ديگران نيز داريم، زيرا اگر وجود افراد فرقي براي سازمان نداشته باشد، احساس پوچي و بيهودگي مي­كنند. اگر با كسي ارتباط نداشته باشند، نه مسئوليت دارند و نه هدف.

خلق آينده
شما نمي­توانيد آينده را تداوم گذشته بدانيد. چيزي كه شما را به اين­جا رسانده است به ندرت چيزهايي است كه موفقيتتان را در آينده موجب خواهد شد. اما از طرف ديگر، اگر ندانيد كه از كجا آمده­ايد، حركت به سوي جلو بسيار دشوار خواهد بود. در واقع، بايد آينده را يك سري رويدادهاي ناپيوسته و جداي از هم ببينيم و ياد بگيريم كه سخت نگيريم.
زندگي را مي­توان به منحني سيگمويد يا S تشبيه كرد؛ بدين­صورت كه زندگي با يك افت شروع مي­شود، با يك شغل يا مديريت خوب رشد مي­كند، اما بالآخره انرژي آن كاهش مي­يابد و دوباره افت مي­كند. هر چيزي در زندگي داراي افت­وخيز است؛ حتي امپراطوري­ها و شركت­ها. طول عمر محصولات و روابط در زندگي دوره­هاي خوب و بد دارند. براي اين كه رشد پي­درپي داشته باشيد بايد قبل از اين كه منحني اولي شروع به نزول كند منحني جديدي بسازيد و اين به معناي نوآوري و خلاقيت مستمر است. از اين ديدگاه، سازمان­ها را نبايد مراكز حل مشكلات دانست، چرا كه وقتي مشكل حل شد سازمان بي­هدف، فرسوده و كهنه مي­شود. در واقع سازمان­ها بايد همواره يك قدم جلوتر از مساله يا مشكل باشند. آن­ها بايد به طور مستمر در حال خلق جهان آينده باشند.
اما براي ساخت دوباره سازمان­ها بايد آن­ها را از بند گذشته رها كرد وگرنه در منحني فعلي قفل خواهند شد و دير يا زود به انتهاي عمرشان مي­رسند. رمز كار اين است كه به يكباره گذشته را رها نكنيد. شما نبايد اولين منحني را قبل از ترسيم منحني دوم رها كنيد. بنابراين، بايد بين گذشته و آينده همزيستي وجود داشته باشد تا راهي براي رودررويي با تناقض­هاي محيط پيدا شود.
راه درك آينده سازمان­ها، جوامع و زندگي اين است كه در تعامل با آينده باشيد نه اين كه به تحولات واكنش نشان دهيد. من كتابي با عنوان عصر بي­منطق نوشته­ام. دليل انتخاب اين عنوان اين بود كه برنارد شاو (نويسنده انگليسي ايرلندي الاصل � م.) زماني نوشت كه بشر منطقي نسبت به جهان واكنش نشان مي­دهد، در صورتي كه افراد بي­منطق تلاش مي­كنند كه جهان نسبت به آن­ها واكنش نشان دهد. بنابراين او نتيجه­گيري كرد كه تمام پيشرفت­ها (و به اعتقاد من تمام مصيبت­ها) ناشي از رفتار افراد غيرمنطقي است؛ افرادي كه تلاش به ايجاد تغيير در جهان دارند. اين بدين معني است كه ما نمي­توانيم در انتظار بنشينيم كه سازمان­ها به ما كاري با امنيت شغلي پيشنهاد كنند. در عوض بايد ببينيم كه مي­خواهيم چه نوع زندگي­اي داشته باشيم و تلاش كنيم آن را به دست آوريم. اين امر در گرو تحولات اساسي در سيستم آموزش و پرورش­هاست. ما مدارس را به گونه­اي طرّاحي كرده­ايم كه گويي تمام مسايل جهان حل شده­اند و معلمان پاسخ تمام سوالات را مي­دانند. بنابراين، كار معلم اين است كه سوال و پاسخ اين سوالات را به دانش­آموزان بياموزد. اين با ديدگاه جديد جهان سازگار نيست. آموزش و پرورش سنتي مهارت­هايي را به دانش­آموزان آموزش مي­دهد كه در جهان ناپيوسته و بي­ثبات كاربردي ندارد. بسياري از فرضيه­هاي دوران تحصيل من در مورد چيزهاي دانستني در جهان بوده كه اگر آن­ها را مي­دانستم جواز ورود به جهان كار و زندگي را دريافت مي­كردم. امروز من فكر مي­كنم كه بايد فرايند آموزش خود را معكوس سازم و بسياري از آن معلومات را از فكرم خارج كنم.
به نظر مي­رسد زندگي يك­سري سوالات پيچيده، پي­درپي و بدون پاسخ صحيح است، با اين حال اين سوالات بايد پاسخ داده شوند. ما عادت كرده­ايم فكر كنيم كه زندگي يك مساله بسته است و هر چيزي پاسخ صحيحي دارد كه ما در آن مقطع نمي­دانستيم. در آن زمان فقط مسن­ترها و افراد متخصص­تر پاسخ به اين سوالات را مي­دانستند. يك نمونه سوال بسته اين است كه "سريع­ترين راه به لندن كدام است؟" اين سوال پاسخ مشخصي دارد. يك نمونه سوال باز اين است كه "چرا مي­خواهيد به لندن برويد؟" اين سوال پاسخ مشخصي ندارد، ولي با اين وجود بايد به آن پاسخ داده شود. به نظر مي­رسد كه زندگي آينده بيش از پيش با سوالات باز و تحليلي مواجه خواهد بود. پاسخ من ممكن است با پاسخ شما هماهنگي نداشته باشد، اما هر دو نيز صحيح باشد. ما بايد بر اساس پاسخي كه داريم عمل كنيم. اكثر نظام­هاي آموزش و پرورش،     دانش­آموزان را براي پاسخ به اين گونه سوالات و نگرش­ها آماده نمي­كنند.
من فكر مي­كنم كه ما نياز به مدارس جديدي داريم كه بر پايه يادگيري دانش و حقايق استوار نباشند. اگر دانستني­هاي عمومي هنوز مهم و ضروري­اند، امروز دستيابي به آن­ها بسيار ساده است. هر بچه­اي كه يك كامپيوتر و سي­دي­رام داشته باشد قادر است هر چيزي را با چند حركت انگشت پيدا كند. كار معلم اين است كه به او ياد دهد با اين معلومات چه بكند و چگونه آن­ها را مورد استفاده قرار دهد.
بدين­گونه است كه مي­توانيم آينده را معني­دار كنيم و آن را بسازيم. درهاي جهان براي موفقيت باز است؛ واقعيتي كه هم خيلي دلهره­آور است و هم خيلي هيجان­انگيز. براي اين كه آينده را بسازيم بايد اعتماد­به­نفس داشته باشيم و به ارزش­هاي خود معتقد باشيم. اين چيزي است كه مدارس بايد به دانش­آموزان بياموزند.

�     آيا شما فكر مي­كنيد ما بايد ديدگاه جديدي درباره چگونگي كاركرد جهان داشته باشيم؟
بله، ما عادت كرد­ه­ايم فكر كنيم كه جهان يك مكان منطقي است كه توسط افراد منطقي اداره مي­شود، اما به سرعت داريم مي­فهميم كه جهان مكاني بسيار به­هم ­ريخته است و به فرمان كسي هم نيست. براي مثال، ما دوست داريم فكر كنيم كه سرانه ملي انگلستان قابل محاسبه است، اما واقعاً چگونه اين امر امكان­پذير است؟ فقط فعاليت­هاي هفتگي در شهر لندن بيش از توليد ناخالص انگلستان است. اين سيل عظيم فعاليت­هاي تجاري و جابه­جايي منابع مالي غيرقابل شمارش است، زيرا اكثراً قابل رديابي نيست. لذا، ما در اقتصاد واقعي فقط مي­توانيم ثروت كشورها را تخمين بزنيم. اگر ثروت كشورها را نمي­توان محاسبه كرد و فعاليت­ها را نمي­توان كنترل كرد، دولت­ها هم نمي­توانند مردم را كنترل كنند و اين كه آن­ها كجا و چگونه برخي كارها را انجام مي­دهند.
من از زمان نوشتن كتاب پالتو باراني در حال مطالعه تاريخ بيداري جامعه اروپا هستم. روزهاي اوليه چاپ را تصور كنيد. ما، قبل از اختراع ماشين چاپ در اوايل قرن پانزده، اعتقاد داشتيم نهادهايي چون سلطنت و عبادتگاه­ها بر همه چيز عالم آگاه­اند و آن­ها را تنها منبع دانش و خرد مي­پنداشتيم. با شروع صنعت چاپ توانستيم كتاب مقدس را به زبان خود در خانه­هايمان بخوانيم و خودمان در زندگي به اخلاق و نظم اجتماعي فكر كنيم و تصميم بگيريم. به تدريج متوجه شديم پايه بسياري از نهادهاي سنتي بر بنيادها و اعتقادهاي سستي قرار دارند. پادشاهان و كشيشان به يكباره مثل بقيه انسان­ها شدند و ديگر از ساير انسان­ها خردمندتر و بهتر نبودند.
اين اختراع خيلي هيجان­انگيز بود، زيرا زمينه خلاقيت و نوآوري را فراهم آورد. اين اختراع عصر بيداري و اختراعات بي­شمار ديگري را به ارمغان آورد، اما همزمان ناامني، نامعلومي، دسته­بندي و جنگ بيشتر شد. انسان­ها براي نشستن بر تخت قدرت به رقابت با يكديگر پرداختند. من فكر مي­كنم آن وقايع دارند دوباره اتفاق مي­افتند. در حالي كه در آن زمان دستگاه چاپ عامل تغيير بود، امروز تلويزيون، كامپيوتر، اينترنت، و سي­دي­رام را داريم. ما به انبوهي از اطلاعات دسترسي داريم كه ما را قادر مي­سازند تقريباً به اندازه يك نخست­­وزير و يا رييس جمهور بدانيم و احتمالاً وقت تفريح بيشتري هم داشته باشيم و اين اطلاعات را بهتر درك و ارزيابي كنيم. با افزايش اطلاعات، قدرت تصميم گيري ما بيشتر مي­شود و اين، اختيارات نهادها را كاهش مي­دهد. امروز، همگي مي­توانيم رييس جمهور آمريكا يا ملكه انگلستان را در تلويزيون مشاهده كنيم و برخي از ما ممكن است بگوييم: "اين افراد، بشرهايي معمولي هستند و ضرورتاً خيلي هم باشعور نيستند." اين در مورد شركت­ها هم صدق مي­كند. به محض اين كه شما روي هر ميز در سازمان يك كامپيوتر قرار دهيد قدرت كاركنان افزايش قابل توجهي پيدا مي­كند؛ آن­ها مي­توانند به اندازه مديران خود يا حتي بيشتر از آنان بدانند. بنابراين، اين "كاركنان علمي" مسئوليت بزرگي را قبول مي­كنند، چرا كه با رها شدن از قيد اختيارات سازمان­هاي سنتي بايد خود مستقلاً برنامه­ريزي كنند، تصميم بگيرند و كارها را انجام دهند.
بنابراين، جامعه خارج از كنترل است، زيرا ما در حال از بين بردن تمام اختيارات و كنترل­هاي سازمان­ها هستيم. ما به جامعه استقلال فكري داده­ايم. اين خيلي هيجان­انگيز است، چون ممكن است همانند قرن پانزدهم به بيداري جديدي در قرن بيست­ويكم منجر شود. از طرف ديگر، اين وضعيت خيلي رعب­آور است، چون مردم عادي ديگر در زندگي رييس و فرمانده ندارند كه آن­ها را كمك و هدايت كند. اين همان چيزي است كه من در كتابم با عنوان لبه هرج­ومرج نوشتم. اين واژه­اي است كه دانشمندان براي توصيف اعصار پرتلاطم � كه زندگي جديدي پس از فروپاشي زندگي قديم ايجاد مي­شود � استفاده مي­كنند. وقتي كه پيچيدگي و سردرگمي نظم حاكم مي­شود، آن موقع است كه شما در عصر لبه هرج­ومرج به سر مي­بريد. پتانسيل بسياري براي خلاقيت وجود دارد، اما زندگي در چنين زمان و مكاني بسيار دشوار است. من اعتقاد دارم كه امروز ما در چنين شرايطي هستيم.

قول­هاي توخالي پيشرفت
پيشرفت اقتصادي يك قول توخالي بوده است. ما اميدوار بوديم كه پيشرفت­هاي صنعتي � تجاري جامعه را عادلانه­تر و منظم­تر كند و مردم زندگي معقول، آرام و آراسته­اي داشته باشند، اما اين چنين نشد. جوامع امروز شديداً طبقاتي­اند. ما در جست­و­جوي مستمر براي كارايي هستيم و جامعه را به سوي دو قطب فقير و ثروتمند سوق داده­ايم. دستمزدها يا خيلي زيادند يا در حد صفر. بنابراين، ثروتمندان ثروتمندتر و فقيران فقيرتر مي­شوند، البته گاهي به طور نسبي و گاهي به طور مطلق. ما شاهد ظهور طبقات فقير و رشد طبقات ثروتمند هستيم.
از مدت­ها پيش، ما بيش از هر چيز به دنبال كارايي و رشد اقتصاد بوديم، زيرا فكر مي­كرديم اين راه به سوي پيشرفت است، اما اين را به بهاي تحت فشار گذاشتن كاركنان و جامعه اطرافمان انجام داده­ايم. همان­طور كه در سال­هاي اخير شاهد بوده­ايم ضربه­هاي شديدي به محيط زيستمان وارد كرده­ايم. از طرف ديگر، ايده رقابت جهاني را به چيزهايي بسط داده­ايم كه در واقع در سطح جهاني رقابتي نيستند. منظور من فعاليت­هايي چون بهداشت، آموزش و پرورش، دولت­هاي محلي، سازمان­هاي رفاهي و صنايع خدماتي كوچك­اند. آن­ها نبايد از نظر هزينه­بري با جهان رقابت كنند. اين باعث شده است كه ما كارآيي را از توليد و شيوه­ها را از نتايج مهم­تر بپنداريم. اين نوع تفكر اقتصادي به نفع جامعه نيست. در اين فرآيند ما جامعه­اي ساخته­ايم كه با خود در صلح نيست.
اين وضعيت به سختي قابل تحمل است، زيرا فكر و انديشه آدمي را به هم مي­ريزد. مثل جنگ نيست كه شما بدانيد دشمن كيست. اكنون دشمن، خود ما و جامعه­مان است، زيرا ما عليه چيزهايي به جنگ برخاسته­ايم كه با اصول و ارزش­هاي اعتقاديمان در تناقض است. ما به تدريج به اين موضوع آگاه مي­شويم كه چيزهايي مثل كارايي، سخت كاركردن و پولدار شدن، ما را به مقاصد و اهداف عالي انساني چون كرامت، عزت و تكامل هدايت نمي­كند، البته اين موضوع در مورد همه انسان­ها صدق نمي­كند. در حقيقت، آن­هايي كه بيش از ديگران ثروتمندند مطمئن نيستند كه ثروتشان ارزشمند است. واقعاً چه كسي مي­خواهد در گورستان پولدارها باشد؟ آن­هايي هم كه به اندازه كافي پول درنمي­آورند، جهان را بي­معني تصور مي­كنند، زيرا پول تنها چيز باارزشي است كه آن­ها نمي­توانند به دست آورند.
 
�     آيا در مورد آينده سرمايه­داري نگرانيد؟
آري، سرمايه­داري بستگي به اين دارد كه عده زيادي سخت كار كنند تا ديگران ثروتمند شوند با اين اميد تقريباً پوچ كه خود بالآخره ثروتمند خواهند شد. در سرمايه­داري، رشد بستگي به اين دارد كه مردم به ديگران رشك بورزند و چيزهايي را بخواهند كه ثروتمندان دارند. من فكر مي­كنم كه اين ديدگاه ناخوشايندي از جامعه است. از طرف ديگر، اگر ثروت به وجود نياوريم مردم همانند قبل از انقلاب صنعتي ناراضي خواهند بود. آدام اسميت بود كه گفت: "رشد اقتصادي باعث از بين رفتن فقر و در نتيجه ايجاد زندگي سالم­تر مي­شود." به اعتقاد او، هيچ فرد عاقلي با اين ديدگاه نمي­تواند مخالفت كند. اما آدام اسميت همچنين گفته است كه: "رشد نامحدود ممكن است موجب توليد چيزهاي بي­فايده شود." من فكر مي­كنم ما به بن­بست رسيده­ايم. ما رشد اقتصادي را مهم­ترين هدف انسان قرار داده­ايم، ولي اين تفكر، هزينه­هاي سنگيني را به ما تحميل كرده است.
بنابراين، بايد از خود بپرسيم هدف از اين چنين رفتاري چيست؟ در اين فرآيند مردم آن­قدر سخت كار    مي­كنند كه در معرض خطر از دست دادن انسانيتشان قرار مي­گيرند. زندگي بايد براي زندگي كردن باشد، البته بخشي از زندگي كار است، اما در جامعه ما محور زندگي، كار كردن شده است.

نوانديشي در سرمايه داري
كمونيسم، انگيزه­اي داشت كه ايده­آل آن برابري و پيشرفت براي همه بود و اين كه همه افراد برابرند و يا حداقل مي­توانند با هم برابر باشند. اما كمونيسم مكانيسم مناسبي را براي رسيدن به اين اهداف نداشت. اين در حالي است كه سرمايه­داري مكانيزم مناسبي را در اختيار دارد، اما به نظر مي­رسد كه انگيزه لازم را ندارد. آيا انگيزه سرمايه­داري اين است كه ثروتمند شويم، يا اين كه زندگي بيش از ثروتمند شدن است؟ مردم وقتي كه ثروتمند مي­شوند به ندرت به هر چيزي قانع و راضي مي­شوند. پس بايد اين سوال را مطرح كنيم كه آيا ما در معرض اين خطر قرار نداريم كه با انتقاد از ناكارآمدي و دگماتيسم كمونيسم، ايده­هاي     انسان­گرايانه آن را نيز رد كنيم؟ اين انگيزه است كه قلب را به تحرك درمي­آورد، عدم وجود اين عنصر، قلب سرمايه­داري را به يك غده سرطاني مبتلا كرده است. دليل اين
همه تلاش سرمايه داران چيست؟
اولين مرحله نوانديشي سرمايه­داري اين است كه آشكارا روشن شود سرمايه­دار براي چه كسي تلاش مي­كند. من فكر نمي­كنم پاسخي كه به عنوان مثال سهامداران مي­دهند، چه از نظر عملي و چه از نظر اخلاقي، كافي باشد. ما بايد قبول كنيم كه منبع جديد ثروت، هوش و مهارت انسان­هاست، نه پول، مواد اوليه و يا فناوري.
روساي شركت­ها سال­هاست كه از نيروي انساني به عنوان دارايي­هاي اصلي شركت صحبت مي­كنند. وقت آن رسيده است كه به اين موضوع ايمان قلبي بياورند، زيرا تنها اميد سازمان­ها كاركنانشان هستند.
اما در عصر سرمايه فكري، چه كسي مالك اين سرمايه است؟ بديهي است كه سهامداران نمي­توانند مالكان اين سرمايه باشند. اين سرمايه در اختيار كاركنان است و هر موقع كه اراده كنند مي­توانند آن را با خود به شركت ديگري منتقل كنند. بنابراين، اين ديدگاه سنتي كه هميشه سرمايه­داران را مالكان اصلي شركت­ها مي­دانستند و افرادي كه در آن كار مي­كردند فقط ابزاري براي ثروتمند كردن سرمايه­داران بودند مطلقاً در قرن بيست­ويكم مفهوم صحيح و قابل قبولي نخواهد بود.
اگر ما قوانين شركت­ها را تغيير ندهيم، بازار بورس تبديل به يك قمارخانه بزرگ مي­شود كه نمي‌تواند زيربناي منطقي و صحيحي براي هيچ اقتصادي باشد. تغيير در قوانين، بايد به گونه­اي باشد كه سرمايه­گذاران منابع مالي شركت­ها را تامين كنند، نه اين كه خودشان مالك شركت­ها باشند. آن­ها بايستي مثل وام    بانك­هاي مسكن باشند كه وثيقه­اي در اختيار دارند و سود معقولي نيز براي برگشت سرمايه­شان دريافت مي­كنند و بس. امروزه مديران ارشد و سهامداران تصميم‌گيران اصلي در شركت­هايند كه به نظر من اشتباه است. ما بايد در نقشي كه دارايي­هاي اصلي شركت­ها (كاركنان) در تصميم­گيري­ها ايفا مي­كنند تجديد نظر كنيم. ما نياز به توازن عادلانه­تر قدرت داريم. علاوه بر اين، كاركنان به عنوان دارايي­هاي اصلي شركت­ها بايد مزد بيشتري به عنوان برگشت بر سرمايه­هاي فكريشان دريافت كنند.
در اقتصاد فردا، كه هوش يك دارايي محسوب مي­شود، بايد مطمئن شويم كه هر شخصي مالك بخشي از اين دارايي است. سازمان­ها بايد نقش خود را در آموزش و يادگيري بشناسند. دولت­ها بايد در هوشمند نمودن شهروندان سرمايه­گذاري كنند، در غير اين صورت آن­ها بيش از پيش با نفاق و جدايي روبه­رو مي­شوند. البته، هر كدام از ما نيز بايد مسئوليت فرديمان را به عهده بگيريم. ما بايد اين واقعيت را بپذيريم كه كاميابي در آينده بستگي به قابليت­هايمان دارد و به همين جهت بايد از هر فرصتي براي به روز نمودن و توسعه   مهارت­هايمان استفاده كنيم. در حقيقت، ما بايد آموزش و پرورش را يك فرآيند بدون پايان بدانيم. فقط از اين طريق است كه مي­توانيم براي سازمان­ها و جامعه مفيد باشيم و خود را مالك بخشي از دارايي­هاي سازمان­ها بدانيم.
 
هدف جديدي پيدا كنيم
بزرگ­ترين و رضايتمندانه­ترين چيز در زندگي يك حس هدفمندي و مقصود فراتر از خود فرد است. اگر مقصود فقط خودتان باشيد به سرعت از هم مي­پاشيد. اگر شما بنشينيد و به تنهايي بخوريد و بياشاميد، بعد از مدتي اين وضع غير قابل تحمل مي­شود. كسي نيست كه با شما صحبت كند و در تجربياتتان شريك شود. من فكر مي­كنم اگر فرد يك هدف فراتر از خود نداشته باشد احساس پوچي و يأس خواهد نمود. بنابراين، ما بايد سازمان­ها و جوامع هدفمند ايجاد كنيم.
گذشته را به خاطر بسپاريد و گراميش بداريد، اما از آن بگذريد. اجازه ندهيد كه گذشته محرك آينده شما باشد. ما براي اين كه آينده را بسازيم بايد شيوه­هاي گذشته را به كنار بگذاريم. البته گذشته مهم است. ما احساس تعلق به گذشته داريم، اما شما نمي­توانيد به آينده قدم بگذاريد و هميشه به فكر گذشته باشيد. شما نمي­توانيد به آينده از در جهان گذشته وارد شويد. اگر به استخدام سازماني درآمديد كه دائماً گذشته خود را به نمايش مي­گذارد بايد نگران باشيد. از طرف ديگر، اگر وارد سازماني شديد كه به چيزهايي كه در آينده اتفاق خواهد افتاد توجه دارد و تأكيد مي­ورزد بايد هيجان­زده شويد، زيرا هيجان بزرگ درآينده اين است كه شما مي­توانيد در شكل­دهي آن سهيم باشيد

چهارشنبه 30 تیر 1389 - 12:39:30 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


حسین پناهی چه زیبا گفته روحش شاد


زود قضاوت نکنید


poem


osho


داستانی زيبا از مولانا اندر احوالات بعضی اطرافيان ما


تفكر


جلسۀ توجيهي فرشتگان با ایرانیها، قبل از ورود به بهشت


متن وصیت نامه داریوش كبیر


osho


صداقت


نمایش سایر مطالب قبلی

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

779517 بازدید

236 بازدید امروز

240 بازدید دیروز

1825 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements